زینب جونزینب جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
هم نفس شدنمونهم نفس شدنمون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 7 سال و 28 روز سن داره

مادرانه های من برای فرزندانم ...

43_ گود بای می

سلام عزیز دردونه مامان  از وقتی برا نوشتن اینجا باید از گوشی استفاده کنم تنبلیم میاد شرمندتم البته بگم که یکی دوباری نوشتم که پرید و این دامن زد به ننوشتنم .. عزیز دل مامتن شما 18 ماهت شده فدات بشم و خانومتر از همیشه هستی ... یه هفتس از شیر گرفتمت و تو این یه هفته خیلی بهتر غذا میخوری ... همش میای اشپزخونه در کمد و باز میکنی ی پیاله میگیری دستت و میگی به به  و تا به ندم ول کن ماجرا نیستی ... عاشق گوشت ماهی و جگر و کلا گوشتخواری بر عکس مامان . تو قضیه شکم ب بابات رفتیا شیطون ... هنوز همه رو با اد صدا میزنی و بخوای ب یکی حال بدی بهش میگی عمه . ب خوراکیا به و می میگی ابه رو میگی بیرون بخوای بری میگی adoو حمام adodo&nbs...
30 خرداد 1395

42- دختر دایی شدم هورااا

سلام به دوستای گلمون  ببخشید که دیر به دیر اپ میکنیم . دختر نازم این روزا حسابی شیطون شده و همش باید دنبالش بدوییم ... سلام عزیز دل مامان امروز ساعت 4 بعد از ظهر کیامهر کوجولو پسر عمه کوچیکه دنیا اومد و شما از تک بودن در اومدی عشقم و همبازی پیدا کردی .  هفته ی گذشته شما حالت بد شده بود و تب داشتی . ی ویروس بی ادب کلی اذیتمون کرد و شما عشق مامان اشتها نداشتی و بیحال بودی و اب شدی عزیزم ولی خدا رو شکر دو سه روزه که حالت خوبه خوبه و دوباره مثل قبل شیطون و بلا شدی فدای شیطونیات بشم من... زینب عزیزم از کارای جدیدت بگم دخترم . شما یاد گرفتی قهر کنی .. بله درست شنیدی تا با کارت مخالفت میشه خودتو به زمین میندازی و گریه میکنی نمید...
27 بهمن 1394

41- خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی تو ...

فرشته ی مامان سلام ... این روزایی که نزدیک تولدت بود رو با خاطرات سال پیش زندگی کردم ... انتظار دوست داشتنی برای دیدن روی ماهت دختر گلم ... بارها توی ذهنم تا اتاق درد رفتم ولی این بار به جای درد فقط عشق بود و عشق ... چندین بار توی این چند روز لحظه ی اول رو به رو شدن باهات رو به تصویر کشیدم و هر بار بیشتر از بار قبل عاشقت شدم ... عاشق دختر کوچولوی گرسنه ای که چشماشو بسته بود و گریه می کرد ... گریه هات هنوز توی گوشم هست .. چقدر منتظر این لحظه بودم صدای گریه ای که نوید میداد فرشته ی من زمینی شد ... اولین تماسمون و حس گرمای بدنت که حرارت عشق من و بابات رو بیشتر کرده هنوز برام ملموسه ...  کوچولوی دوست داشتنی من یک سال با ...
16 آذر 1394

40 - یه قدم کوچولو

عزیز دل مامان سلام ... اومدم تغییراتت رو بنویسم ... ببخشید که دیر میام  ... شما هنوز دو دندونه هستی ولی لثه ی بالاییت حسابی قلمبه شده و نوید یه مروارید سفید خوشگل رو میده .. روابط اجتماعیت عالیه ... هر کی از در وارد میشه سلام میکنی ... هر دری حتی در دستشویی .. بهت چیزی میدیم تشکر میکنی به شیوه خودت ... به ما چیزی میدی هم به شیوه ی خودت بفرمایید میگی من عاشقتمممممممم اذان که میگن الله اکبر میکنی میری سمت جانمازا ... تو خواب همش غلت میزنی و دمر میخوابی .... اگه سیر باشی با کسی کار نداری و بازی میکنی ... حسابی شلوغی میکنی ... همش در حال به به کردن یا ددددده گفتنی ... گوشی من و برمیداری و یه ربع با عکس باباییت حال می...
5 آذر 1394

39 -دنیای این روزا من

فرشته آسمانی من سلام ...10 ماه و 4 روزه که فضای خونمون رو با وجودت عطرآگین کردی دختر 3 کیلو و 720 گرمی من الان حدود 9 کیلو و نیم وزن داره و قد 52 سانتی داره به 76 نزدیک میشه ...لباسا یکی یکی کوچیکه میشن و جاشون رو به لباسای یه سایز بزرگتر میدن بابا به آب ابر ما کلماتی که میگی و معنا داره و اگه کلمه ای که بی معنی وقتی خوشحالی برای خودت میخونی  دست میزنی میرقصی بای بای میکنی دکی میکنی فرار میکنی هر کی از در بره بیرون دوست داری باهاش بری هر کی در حال خورده به سمتش حمله میکنی عاشق خاله کوچولوی .... خاله پارک میبره شما رو و تاب بازی و سرسره بازی میکنی عاشق میوه هستی و از غذا ها اش و آبگوشت و کشک رو خیلی دوست داری تقریبا 13 ساعت در ...
21 مهر 1394

38_ یواش یواش و بی صدا، شدم قاطی کباب خورا

انار دونه دونه  دختری دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه  سه چهار روزه که زینب گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان زینب یه گل زده جوونه گل چیه مرواریده مثل طلا سفیده سلام دختر قشنگم ببخشید که دیر اومدم ماشاالله اونقد شیطون شدی که همش باید بدویم دنبالت ... امروز حسابی خستم و پام درد میکنه شما خودت خسته نمیشی مامان؟ دیروز داشتم شیرت میدادم متوجه دندون قشنگت شدم ... سه چهار ماهه منتظرم ... بالاخره مرواریدت خود نمایی کرد. الهی بمیرم برات خیلی درد داری دیشب تا صبح ناله کردی فکر کنم دندون بعدی تو راهه امشب از خدا برات یه شب آروم آرزو میکنم گل من دو ماهی هست که چهار دست و پا میری یه ماهم هست که از پله ...
20 شهريور 1394

37-دس دسی صداش میاد

سلام عزیز دردونه ی مامان  عزیز دلم شما الان 9 روزه وارد 8 امین ماه زندگیت شدی .... ما حدود سه هفته که مشهدیم و برای همین نتونستم شما گل دختر رو بهداشت ببرم ببخش عزیزم... دختر نازم 21 تیر 91برای من و بابا ی روز خاص بود ... جشن عقد ما توی این روز برگزار شد . اما امسال 21 تیر 94 زیبایی این روز برای ما دو چندان شد وقتی شما با صدای قشنگت بابا رو صدا کردی ....  هر وقت بابا میگی بابایی برات ضعف میکنه قند عسلم و منم حسودی میشه که چرا مامان نمیگی. دوست دارم بچلونمت  از بس خوردنی میشی مامانی هر وقت مامان گفتن رو یاد بگیری درسته قورتت میدم عاشقتمممممممم حدودا سه هفته که موهای نازت رو کوتاه کردیم دلم برای موهات تنگ شده ان شالله زو...
26 تير 1394