40 - یه قدم کوچولو
عزیز دل مامان سلام ...
اومدم تغییراتت رو بنویسم ... ببخشید که دیر میام ...
شما هنوز دو دندونه هستی ولی لثه ی بالاییت حسابی قلمبه شده و نوید یه مروارید سفید خوشگل رو میده ..
روابط اجتماعیت عالیه ... هر کی از در وارد میشه سلام میکنی ... هر دری حتی در دستشویی ..
بهت چیزی میدیم تشکر میکنی به شیوه خودت ... به ما چیزی میدی هم به شیوه ی خودت بفرمایید میگی من عاشقتمممممممم
اذان که میگن الله اکبر میکنی میری سمت جانمازا ...
تو خواب همش غلت میزنی و دمر میخوابی ....
اگه سیر باشی با کسی کار نداری و بازی میکنی ... حسابی شلوغی میکنی ... همش در حال به به کردن یا ددددده گفتنی ...
گوشی من و برمیداری و یه ربع با عکس باباییت حال میکنی ... میخندی بهش ...
تلفن که حرف میزنی با صدای بلند میخندی ..
موهاتو شونه میکنی ...
جوراباتو در میاری ... عاشقتم یعنی ..
اب که میخوای میری تو اشپزخونه میگی با با
راستی بابایی رفته کربلا و ده روز دیگه میاد .. دلتنگ نباشی عزیز دلم ...
ببخشید کلی کار دارم فقط گفتم اینا رو بنویسم تا فراموش نکردم
راستییییییییییی اصل کاری یادم رفت ... دو قدم بر میداری ولی بیشتر میترسی و میشینی ...
دختر محتاط مامان من و بابایی عاشقتییییییییییییییم