48 - حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند
سلام
وای وای چه گرد و خاکی نشسته تو خونه وبلاگیمون . چقد عوض شده اینجا.
ما الان یه خانواده 4 نفری هستیم ...
پسر مامان 30 فروردین ساعت 8 شب به جمع خانواده ما اضافه شد .
خواهر برادر خونه ما حسابی عاشق همند و الحمدلله روابط حسنه است .
زینب جون خیلی مهربون و احساساتی هست و این خودش دلیلی شده که داداشیشو اذیت نمیکنه .
روزای قشنگ زیادی با هم داشتیم ... ان شالله وقت کنم بیام ثبت کنم .
زینب خانوم حسابی بزرگ شده و به مامانش کمک میکنه . اقا پسر مامانم از 6 ماهگی چهار دست و پا رفتنشون و شروع کردن و الان دیگه جایی دور از دسترسشون نیست و یا باید از تو کمد درش بیاریم یا از زیر میز و صندلی ...
یه وقتاییم میره رو خواهرجونش و موهای خواهریشو میکشه .و البته چون قصد و غرضی نداره خواهر جونش ناراحت نمیشه .
زینب خانوم یه نقاش فوق العادس و همش عکس اعضای خانواده مخصوصا بابا امیر حسینشو میکشه . و خیلیم قشنگ میکشه ...
زینب خانوم حافظه عالی داره و مداحی و نماهنگ هایی که تو گوشی من هست و معمولا معنیشون رو هم نمیدونه رو حفظ کرده .
دو روز دیگه هم تولد گل دختره و ان شاالله یه جشن کوچیک خانوادگی بگیریم .
فعلا گل دختر سیب رنده شده میخوان و احضارمون کردن .
ان شالله پست بعدی میام و در مورد دومین روز سخت و قشنگ زندگیم می نویسم ...
روزی که برای بار دوم مادر شدم ..
الحمدلله ...
من و بابایی عاشقتونیمممممممممممممممممممممممم