46- الحمدلله علی کل شی

دختر مامان سلام 

عزیز دل مامان سلام دیروز از نظر قمری 2ساله شدی و من 7سال دیگه فرصت دارم تا دین زیبامون رو بهت عرضه کنم و ان شاالله که تا اخر عمر در مسیر حق قدم برداری... چقدر زود عمرا داره میگذره و ما غافلیم ان شاالله خدا تو این وظیفه ی خطیر به من یاری کنه برام دعا کن دخترم که حقت رو ادا کنم...

خب دختر گلم بعد دوماه که از شروع کلاسا میگذره شما تقریبا دو هفتست که به مهدت عادت کردی و مربیات و دوستاتو دوست داری... و تنها سه روزه که موقع برداشتنت گریه نمیکنی و من از این موضوع خیلی خیلی خوشحالم ...

از وقنی مهد میری تلاش بیشتری برا حرف زدن میکنی و دایره لغاتت بیشتر شده 

کلماتی که خیلی شیرین اداشون میکنی علاوه بر کلمات قبلی 

عدیدم---->عزیزم

نینب----->زینب 

ابوچه---->الوچه

مونی ---->لیمو

انا---->انار

آجی که وقتایی ک خونه مامانی هستیم من اجی میشم 

دادی --->دایی

ممنو---->ممنون

تو خونه خیلی کمکم میکنی . سفره میندازی وسایل سفره رو میبری و جمع میکنی . زیر سفره رو به صورت حرفه ای از چهارگوشه جمع میکنی و این رو کسی بهت یاد نداده. از راه که میای کفشاتو تو جا کفشی کنار هم میذاری . لباساتو درمیاری تو کمدت میذاری. اسباب بازیایی که میریزی رو گاها جمع میکنی . تا من جارو بگیرم تو هم جارو میخوای. گردگیری میکنی .

هرچی رو زمین بریزی فوری دستمال برمیداری و به حساب خودت تمیز می کنی.

با خودت بیشتر از قبل بازی میکنی . نی نیاتو میخوابونی تو کالسکه راهشون میبری. براشون لالایی میخونی و غذا بهشون میدی . خودت میخوابی  موقع خواب میری زیر پتو و عروسکتو بغل میکنی و کم کم میخوابی. 

خلاصه خیلی خیلی خانوم شدی ... و خوردنی تر از همیشه

راستی یادم رفت بگم نی نی تو دلی مامان داداشی شماست و از 20 ام همین ماه لگداشو شروع کرده ... اسم نینیمونم ان شاالله محمد حسین هست.

یک هفتست که بابایی کربلا رفته و من و تو اخر هفته ای اومدیم خونه مامانی و تو همه رو عاصی کردی از بس بلایییی

قربون خنده هات برم که صداش میاد .

من و بابایی عاشقتییییییییم