زینب جونزینب جون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
هم نفس شدنمونهم نفس شدنمون، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 7 سال و 11 روز سن داره

مادرانه های من برای فرزندانم ...

ی خبر خوب

1395/5/30 7:41
نویسنده : مامان نی نیا
506 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیز مامان سلام . اعیاد گذشته بخصوص روز دختر مبارکت باشه دختر قشنگم ...

الان ک دارم برات مینویسم شما عمود بر من خوابیدی و هر لحظه ممکنه پای مبارکت با صورتم اصابت کنه جان مادر.. 

عزیز دلم چرا حرف نمیزنی پس. . خیلی قشنگ و خارجی حرف میزنیا ولی ما هیچی نمیفهمیم زبان مادری رو پاس بدار لطفا....

حموم . عمه عمو مامان بابا به ابه ابجی دایره کلماتته ....

و از همه بیشتر حموم رو ب کار میبری و دوست داری همش بری حمام.

تو حمام با قابلمه هات بازی میکنی و تمام در و دیوار حمام و اب میدی . .

میخوام کم کن از پوشک بگیرمت امیدوارم باهام همکاری کنی 

20 خرداد از شیر گرفتمت و بعد از اون غذا خوردنت خیلی بهتر شده ...خوابتم تنظیم شده.

خیلی دختر با محبتی هستی . من و بابا رو بوس میکنی میای بغلم خودتو برامون لوس میکنی . به شدت بچه ها رو دوست داری و براشون ادا درمیاری تا بخندن نازشون میکنی و براشون ذوق میکنی حتی اگه ازت بزرگتر باشن 

عاشق تلفن حرف زدنی و ما نمیتونیم دو کلمه راحت حرف بزنیم خخخ

خیلی مقرراتی هستی وقتی برات غذا میارم حتما حتماااا باید زیر سفره و سفره رو بیارم اگه نه غذاتو نمیخوری...

میشینم تو ماشین کمربند و میدی دستم همیار کوچولوی پلیس

رابطت با بابایی عالیههههه و بابایی حسابی باهات عشق میکنه ...

قلقلک دادنت ملسه... هر لباسی . دقت کن هر چیااااا پیدا کنی و مال هر کی باشه سریع میشینی و پات میکنی و بعضا توش گیر میکنی و صدات در میاد و من باید ب دادت برسم .

عاشق تاب بازی کردنی و حدودا 20 دقیقه تاب بازی رو شاخشه . برای همین مواقع خلوتی میریم.

در کابینتا رو باز میکنی و هر ظرفی باشه برمیداری و میدی ب من و میگی به و من میمونم ک چی بدم بهت . . 

بطری اب ببینی من بدبختمممم اخه باید تو در بطری اونقد بهت اب بدم تا سیراب شی و حتی دیده شده سیرابم شدی ولی بازم ادامه میدی چون دوست داری...

دنبالت ک میام بدوووو فرلر میکنی و همزمان جیغ میزنی و وقتی یجایی گیر میفتی میای بغلم و از دست من به من پناه میاری ...

عصبانی میشی جیغ میزنی و با غیظ میگی ده یا ب ... عاشق این حالتتم

خب این گزارشی از این روزای ما 

و اماااااا

ی خبر خوب و هیجانی اینکه شما داری از یکی بودن در میای ... 

ان شاالله ک خواهر خوبی براش باشی و دلسوز و پشتیبانش باشی...

من و بابایی عاشق دوتایی شما هستیم و با اوندن کوچولوی جدید سر سوزنی از عشق من به شما کم نشده و با یاداوری دوباره ی خاطرات این دورانم با شما بیشتر از قبل عاشقت میشم ....

من و بابایی عاشقتیممممم

از این به بعد ابن وبلاگ دوتا مخاطب داره 

زینب گلی و نخودی جان

ان شاالله همه ی نی نی ها زیر سایه ی پدر مادرشون شاد و سلامت زندگی کنن...

پسندها (1)

نظرات (0)