21-هفته 41 انتظار...
سلام دختر نازم زینب صبورم ...
خوبی گل دخترم ؟ مامانی این روزا همه منتظرن تا شما بیای چقده ناز داری خانوم طلا ؟
قربون نازت بشم بیا تا بخریم نازتو ... دختر نازم یکشنبه برای بار 6 رفتیم سونوگرافی و روی ماهتو دیدم و دلم برات غش و ضعف رفت ... خانوم دکتر گفتن شما تپلو و تنبلی ... دست به سینه نشسته بودی ... لپتو نشونمون داد ما شالله لا حول ولا قوه الا بالله ... باید مواظبت باشم نخورنت مامانی ... هر چند دوست نداشتم خیلی تپلی باشی تا راحت دنیا بیای ولی ظاهرا این طور نشده شما 3500 وزنت بود . ان شالله که خدا کمکمون میکنه و راحت تر از اونی که فکر کنم دنیا میای ...
دیروز رفتم دکتربرام امپول دگزا زدند و گفتند اگه تا فردا خودت نیای برم تا برای امپول فشار تصمیم بگیرند ...
با اینکه میترسم از امپول فشار ولی وقتی به دیدن روی ماهت فکر میکنم اروم میشم ... نمیدونی چقدر دوست دارم ... مخصوصا با این تکونایی که این روزا می خوری و هی به من یاداوری میکنی که این لحظه ها دیگه هیچ وقت تکرار نخواهد شد ... روزهای دنیای من و تو دلی نازم ...
خدا رو شکر اینترنت به موقع وصل شد و به محض دنیا اومدنت و فرصت کردنم برات می نویسم ...
راستی بابایی مهربون هفته دیگه عازم کربلاست ... خوش به حالش ان شالله امام حسین دفعه بعدی سه تایی بطلبن ...
من و بابایی عاشقتیممممممممممممممم