16 - تولدت مبارک بابایی مهربووووون
سلام دختر مامان خوبی ؟
ببخشید عسلم که برات ننوشتم اخه مامانی داره برات لباس می بافه و سرش حسابی شلوغهههههه ... هفته پیش یه پیرهن نازت تموم شد و خیلی جیگر شده کی میای تنت کنی عشقممممم
وقتی اون تموم شد بلافاصله برات یه شنل رو شروع کردم برای عیدت دخترم ... قرار بود پوست پیازی بشه ولی نخم کم بود کرمم قاطیش کردم نصف بیشترش رو بافتم دخترم ... ان شالله نخ بمونه پاپوش و تل هم برات درست کنم جیگرم ..
مامانی من تو سه جا برای شما می نویسم ... یکی توی دفترم که من عاشق نوشتن تو دفترم و این مدت که نت نیومدم اون تو می نوشتم برات ... یکی توی کامپیوتر که با عکسای خودمون هست و یکی هم اینجا برای همین شاید یه سری اتفاقات از دستم در بره و اینجا ننویسم مثل اولین تکونت ... دخترم شما از 4/31 هر روز به مامان لگد می زنی و من و خوشحال می کنی ...
وقتی بابایی خونست لگدای شما هم به مراتب بیشتره و من حسودیم میشه ... قبلش یه چیزایی حس میکردم ولی گنگ و مبهم ولی از اون روز خیلی قشنگ حست می کنم ... 5/1 هم با مامان جون و بابایی مهربون رفتیم بازار و تقریبا بیشتر وسایلتو خریدیم و توی این ماهای باقیمونده میخوام برات بافتنی ببافم و عروسک درست کنم و اگه بتونم نمدی کار کنم ... به امید خدا ...
دخترم امشب تولد بابایی مهربونته و بابایی وارد 24 سالگی میشه ... خیلی خوبه که بابایی اینقد تفاوت سنیش با شما کمه و امیدوارم پدر خوبی برات باشه بابایی خیلی نی نی دوست داره و من از بابت همراهی بابا خیالم راحته و میدونم میتونم ساعتایی که مجبورم شما رو ترک کنم روی بابایی حساب کنم و خیالم راحت باشه ...
مامانی من و بابایی یه تصمیمی گرفتیم که برای این که عملیش کنیم مجبوریم یه سری سختی رو تحمل کنیم مثل دوری از خانواده هامون ... بابایی برای اماده کردن شرابط برای رفتن ما به گرگان پس فردا راهی گرگان میشه و بعد یه ماه میاد و ما رو با خودش میبره هنوز برای زایمان نمیدونم چیکار کنم از یه طرف نمیتونم بابا رو تنها بذارم و اومدنش هم ممکن نیست از طرفی مامان نمیتونه بیاد پیشمون و تنهایی برای منم سخته ... تا خدا چی بخواد الهی فدات شم که داری لگد میزنی دخترم ... الان وسط هستی ولی یه و قتایی سمت راست میری و یه وقتایی سمت چپ حست میکنم هنوز خیلی بالا نیومدی ... نمیدونم چقد جاداری که هی این طرف اون طرف میری ...
راستی مامانی خاله کوچیکه منم یه تو راهی داره ... اون الان 6 هفتشه و با خواست خدا داره میاد این دنیا تا هم بازی شما بشه ... اینم هشتمین نی نی ما که یا اسفند یا فروردین دنیا میاد ...
خدا به همه اونایی که نی نی میخوان یه نی نی خوشگل بده الهی امین ...
راستی هی میگفتم برم ببینم جنسیت شما قطعیه یا نه؟ کلی لباس دخترونه خریدم اگه یه وقت پسر باشی من چیکار کنم خب؟؟ ولی مامانی نظرمو برگردوند و گفت الکی الکی سونو نرو ... بذار اگه قراره عوض بشه همون موقع عوض بشه ولی مامانی میگه شما دختری ... حالا هر چی باشی سالم باشی گلم ...
فعلا که زینب مامانی .... فدای تو بشم من...
راستی بابایی مهربون برای مامانی یه صندلی راحتی خریده تا راحت تر بشینه و کاراشو کنه ... از اینا دستش درد نکنه
زینب جون من وبابایی عاشقتیمممممممممممم