15 - صحبتی با جگر گوشم ...
سلام عزیز دلم خوبی مامانی؟
این روز و شبایی که گذشت خیلی خاص بودن مامان ... حتما خودت فهمیدی وروجک ... شبای قدر بود و من امسال علاوه بر سرنوشت خودم احساس می کردم سرنوشت یه نفر دیگه هم توی دست منه ... یه نفر که وجودش من و یه ادم دیگه کرده ... یه نقش جدید و پر اهمیت و جذاب به زندگیم اضافه کرده و به من نام زیبای مادر رو هدیه داده ...
تمام این سه شب برای سرنوشت قشنگت دعا کردم ... برای خوب بودنت ... سالم بودنت ... صالح بودنت ... زینبی بزرگ شدنت ... تمام این سه شب به همه ی 14 معصوم سفارشت کردم و چقدررررررررر خوشحالم که این اسم قشنگ و برات انتخاب کردم ... اسمی که تو این سه شب هر وقت به بفاطمه قران به سر رسیدم به بانو گفتم مادر ... اسم دخترم هم اسم دختر شماست ... براش مادری کنید .... و مثل زینب خودتون تربیتش کنید ... اصلا مگه مادری کردن برای هم اسم دختر شما کار اسونیه ؟ دخترم سپردمت دست زهرای مرضیه ان شالله در اخرت جز این دسته قرار بگیری ."یا ایتها النفس المطمئنه ... ارجعی الی ربک راضیه مرضیه ..فدخلی فی عبادی وادخلی جنتی "
دخترم تمام این سه شب پا به پام بیدار بودی این و از ضربه های کوچیکی که گاه گاه بهم میزدی می فهمیدم و قربون صدقه ی دست و پای قشنگت میرفتم ... و همش یاد حضرت زهرا میکردم که فرزندشون تو دلشون با مادر حرف میزدند و میگفتند انا عطشان ... بمیرم برات بانو چه زجری کشیدی..
عزیز دلم زینب قشنگم ... دوست دارم جوری تربیت بشی که هم به اسمت بنازی و هم مثل اسمت باشی ... صبرت مثل حضرت زینب باشه .. عفافت ... حیات ... بندگیت ... همه چیزت و در راه خدا بدی ...
دخترم ... شما چند روزی هست که روح وارد جسم نازت شده ... امیدوارم روح خدایی که الان داری همیشه و همیشه باهات بمونه و هیچ وقت هیچ وقت روح لطیفت دستخوش تغییر نشه ... البته تغییری که رو به بالا باشه خوبه ولی پایین برازنده ی تو نیست ... مواظب روحت. قلبت و همه و همه چیزی که از خدا به امانت گرفتی باش که فردای قیامت جوابگو خواهی بود و امیدوارم با افتخار در پیشگاه خدا ظاهر بشی...
دخترم حرف زیاده خیلی.... از خدا بخواه کمکم کنه حرفامو عملی کنم و اون طور که شایسته ی هدیه اش به من هست بتونم شما رو بزرگ کنم...
برای مادرت بنده ی حقیر خدا دعا کن...
من و بابایی عاشقتیممممممممممممم