7 - یه پست خوشمزه
سلام عزیزم خوبی؟
ان شالله که خوبی و جات راحته عزیزم...
عشق مامانی ویار مامان در حال ته کشیدنه و من از این بابت خیلی خوشحالم ... ان شاالله کم کم غذاهای خوب خوب میخوریم بدون این که حالمون بد شه ... دعا کن مامانی...
خدا رو شکر که میوه میتونیم بخوریم و هر چیم که هوس میکنیم سریعا مهیا میشه الحمدلله...
یه ماه پیش خواب دیدم که یه هلوی ابدار خوشمزه دارم میخورم اونقد هوسم کرد همین الانم دوباره دلم خواست ...
دیروز که خونه مامان بابایی بودیم مامان جون ازم پرسید چیزی هوس نمیکنی ؟ گفتم نه فقط یه هلو تو خواب دیدم که هنوز نیومده ... گفتن چرا اومده ... عصری میرم میگیرم بخوری...
ببین از بس تو خونه نشستیم از دنیا عقبیم عزیزم .
خلاصه بعد از ظهری دایی بابایی رو فرستادن رفت برامون هلو خرید دستش درد نکنه چه هلوهایی مامانی...
خیلی خوشمزه و ابدار بود دو تا خوردم و سه تا هم مامان جون دادن اوردم خونه که الان یکیش مونده بعد نوشتن مطلب میرم میخورم ...
شوهر عمه شما دو هفته ای هست برق گرفتش و دستش در رفته و دوران نقاهتشو طی میکنه . دیروز اونا هم بودن و خان دایی(دایی بابا) براش کمپوت اناناس اورده بود عمه جونم دستش درد نکنه برا ما یه ظرف اناناس داد و خوردیم خلاصه دیروز بخور بخور داشتیم ...
توت سیاهم جز میوه هایی بود که دیروز خوردیم با هندوانه و گیلاس ..
گیلاسم خیلی هوس کرده بودم که پنجشنبه که رفتیم خونه عمم قسمت شد و نوش جان کردیم ...
خلاصه مامانی شما اصلا نگران نباش خدا مراد شکم رو زود می رسونه ....
این روزا هر وقت که دراز میکشم یه تکونایی زیر شمکمم احساس میکنم... از هفته پیش شروع شده ... اوایل خیلی کم بود و الان روز به روز داره بیشتر میشه ... یعنی شمایی عزیز دل مامان؟
مامانی زودی لگد زدن به مامانی رو شروع کن تا بابایی هم لذت لمس تو رو بچشه عزیزم ... راستش دلم خیلی برای بابایی میسوزه ... برای ارامش ما همه کار میکنه ... تا میگم چیزی میخوام بدو بدو میره برامون تهیه کنه ... میدونم از خیلی چیزا میگذره ... پس مامانی شما هم زود زود یه لگد نثار مامانی کن تا بابایی هم این حس شیرین رو درک کنه ...
من و بابایی عاشقتیم مواظب خودت باش...