زینب جونزینب جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
هم نفس شدنمونهم نفس شدنمون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 7 سال و 27 روز سن داره

مادرانه های من برای فرزندانم ...

۳۱-جز تو کی میتونه عزیز من باشه

1394/2/2 1:46
نویسنده : مامان نی نیا
349 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل دخترم...

این روزا همش به روز زایمانم فکر میکنم و حسای قشنگش...اون گیجی خاصش و هیجان دیدن روی ماهت... عجیب دلم تنگ شده ... 

پارسال این موقع تازه دو هفته بود از وجودت خبردار بودیم و هی روز شماری میکردیم برا دنیا اومدنت ...

و امسال روز شماری میکنیم برای نشستنت, ۴دست و پا,کردنت،راه رفتنت,حرف زدنت, بازی کردنت و....

عزیزم تا بوده همین بوده همیشه دوست داریم زود بگذره و بعد که گذشت ناراحتیم و دلمون تنگ میشه ... خودمونم انگار نمیدونیم  با خودمون چندچندیم ... ولی عزیزم  شما اصلا عجله نکن از تک تک لحظاتت لذت ببر .با عشق زندگی کن... 

عزیزم این روزا حسابی شیطون شدی ... برا هر کی ایستاده باشه دست و پا میزنی و با صدا دراوردن خواهش میکنی بغلت کنه .عاشقتمممممم کوچولوی دوست داشتنی...

دو شب پیش بابایی شما رو برده بود تو اتاق بالشت رو پرت میکرد بالا و فرود میومد رو بابا و شما غش غش میخندیدی...  بلند خندیدن رو یاد گرفتی اونقد میخندی تا به سکسکه میفتی... فدای خنده هات بشممممم 

خاله تو پتو میذارت و تو خونه رات میبره دستات رو رو هم میذاری و پاتم میندازی رو اون یکی پات و به قول دایی مث شاهزاثه ها به زیر دستات نگاه میکنی....امان از وقتی که خاله بایسته اول یه نگاهش می کنی و ا او گی میگی و اگه دوباره راهت نبرد گریه میکنی...

عروسکاتو تو دستت نگه میداری و به طرف دهنت میبری ... 

خارش لثه هات داره شروع میشه و دندون گیرت و حسابی دوست داری...

عاشقتم مامانی و ازت ممنونم که این همه حسای ناب رو با تو دارم تجربه میکنم.... 

از همه لحظه ها برای من قشنگتر وقتیه که داری شیر میخوری و با دستت منو می گیری و هر از گاهیم نگاهم میکنی و با محبت صدا در میاری,....دیوونتم عزیزممممممممممم 

حسابیم بابایی شدیا حواست باشه کلاهمون تو هم نره ها گفته باشممممممم

راستی جمعه پیش رفتیم امامزاده طیب که یه مقدار سرد بود و من و شما سرما خوردیم...و از شنبه خونه مامانی بودیم تا خوب بشیم...

راستی اینم بگم که شما تو خونه خودمون چون کسی نیس حسابی حوصلت سر میره و جیغ جیغ می کنی....

یکشنبه هم باهم رفتیم امامزاده عبدالله هوا گرم شده بود و جرات کردم تنها ببرمت بیرون این اولین ددر دو نفره بود... خوش گذشت دختر خوبی بودی ولی دستم حسابی خسته شد ...

فردا خونه یکی از دوستامون دعوتیم اگه هوا خوب باشه تاپ شلوارک تنت میکنم خیلی خوردنی میشی عشقممممم

عزیزم من با گوشی وبتو اپ میکنم و عکس گذاشتن برام سخته ان شالله پست بعدی جبران نیکنم .... و با عکس میام...

مامان علی کوچولو نمیدونم چرا نمیتونم براتون نظر بذارم کد امنینی رو قبول نمیکنه ازم .... 

مرسی که به ما سر میزنین براتون بهترینا رو ارزو داریم 

من و بابایی عاشقتیمممممممممممم

پسندها (3)

نظرات (4)

مامان
5 اردیبهشت 94 11:15
سلام عزیزم واقعا این روزای ما روزای قشنگین خدا انشالله قسمت اونایی که آرزوش رو دارن هم بکنه
مامان فاطمه
14 اردیبهشت 94 7:37
سلاممم عزيزم خوبي؟ماشاله به زينب خانم خوشگل و نازنازي براي ني ني سايت هم به نظرم يه يوزر و پسورد ديگه درست كن اين ني ني سايت مشكل زياد داره جوابگو هم نيستن براي منم خطا ميده ولي چند بار كه ميزنم يوزر و پسوردم رو بعد مي تونم وارد بشم
مامان فاطمه
15 اردیبهشت 94 14:05
سلاممممممممم دوست جونم تو وايبر يه گروه داريم با بچه ها شمارتو برام بذار تو وبلاگ تا ا ونجا اضافه ات گنم
مامان نی نیا
پاسخ
باشه عزیزم
مامان نيوشا
17 اردیبهشت 94 9:52
سلام عزيزم مطلب گذاشتم نظر يادت نره