1- سلام
سلام عزیز دل مامان
خوبی؟انشالله که جات راحت باشه مهربونم ...
من و بابایی 18 فروردین 93 فهمیدیم شما تو دل مامانی هستی و دنیا رو به ما دادند .
بابایی از خوشحالی نزدیک بود سکته کنه(دور از جونش) ... اونقدر دور خودش چرخید و رقصید و شعر خوند که چند باری به در و دیوار اصابت کرد البته شما نترس بابایی سالمه فدای شما بشم ...
بابایی اونقدر خوشحال بود که همون شب همه عالم و ادم رو خبر کرد ...و همه از شنیدن خبر ورود شما ذوق کردند ..انشالله خوش قدم باشی تا الان که بودی فدات شم ... از روزی که اومدی تو دل مامان کلی خبرای خوب به ما دادند عزیز دلم ...
مامانی شما اولین نوه ی هر دو طرف هستی و همه به خصوص خاله بهار کوچولوت برای اومدنت لحظه شماری میکنن... من فرزند اول خانواده و بابایی فرزند اخر خانوادست ولی شما تو هر دو طرف نوه اولی عزیزم ... و برای خانواده مامان بابایی نبیره دومی و اولی دو ماه از شما بزرگتره و یه دخمله و ما هنوز نمیدونیم شما چی هستی..انشالله هر چی که هستی سالم باشی عزیزم ..
ما الان 11 هفته زندگی مشترک رو با هم پشت سر گذاشتیم و توی 12 هفته قدم گذاشتیم ... ان شالله هفته ی پیش رو مامان میره سونوی غربالگری تا از سلامت شما عزیز دلش مطمئن شه ...
عزیزم اگه تا الان سونو نرفتم چون بابای مامان که دکترن معتقد بودن زوده و مامانم دوست نداره شما رو اذیت کنه ... ولی اینو بدون دل مامان برای یه لحظه دیدن روی ماهت پر میکشه...
الان شما داری کم کم خودنمایی میکنی و شیکم مامانی یه کوچولو رفته تو افساید این قشنگترین چاق شدن دنیاست مامانی